قوله تعالى: ما یفْعل الله بعذابکمْ الآیة گفتهاند این خطاب منافقان است. میگوید: شما که منافقاناید اگر شکر کنید، و نعمت منعم بر خود بشناسید، و باحسان و انعام وى معترف شوید، و آن گه خدا و رسول را بآنچه گفتند، استوار دارید، و حقیقت توحید بجاى آرید، اگر این کنید خداى چه کند که عذاب شما کند؟ یعنى که نکند. و شکر مقامى است از مقامات روندگان، برتر از صبر و خوف و زهد و امثال این، که بنفس خود مقصود نهاند، نه بینى که صبر نه عین صبر را در بنده مىدرباید، بلکه قهر هوا را مىدرباید، و خوف نه بر نفس خود مقصود است، بلکه تا خائف بوسیلت خود بمقامات مقصود رسد. و زهد میباید تا بنده بوى بگریزد از آن علایق که راه خدا بوى فرو بندد. و شکر چنین نیست، که شکر بنفس خود مقصود است، نه براى آن میباید که تا وسیلت کارى دیگر باشد. و محبت و شوق و رضا و توحید همه ازین بابست. و هر چه مقصود بود در آخرت بماند. نبینى که چون بنده ببهشت رسد، صبر و خوف و زهد و توبه در بنده نماند؟ و شکر در وى بماند. یقول الله تعالى: و آخر دعْواهمْ أن الْحمْد لله رب الْعالمین.
و حقیقت شکر سه چیز است که تا آن هر سه بهم نیاید شکر نگویند: یکى علم، و دیگر حال، و سدیگر عمل. علم اصل است، و حال ثمره علم، و عمل ثمره حال. علم شناخت نعمتست از منعم، و حال شادى دلست بآن نعمت، و عمل بکار داشتن نعمت است بطاعت داشت منعم. و در خبر میآید که روز قیامت ندا آید: «لیقم الحمادون». هیچکس بر نخیزد مگر آن کس که در همه احوال خداى را عز و جل شکر کرده باشد. و آن روز که آیت نهى آمد از گنج نهادن، عمر گفت: یا رسول الله! پس چه جمع کنیم از مال؟ گفت: زبانى ذاکر، و دلى شاکر، و زنى مومنه. یعنى که در دنیا به این سه قناعت کن. زن مومنه را گفت که مرد را فارغ دارد، و بآن فراغت از وى ذکر و شکر حاصل آید.
و کان الله شاکرا یعنى: للقلیل من اعمالکم، علیما بنیاتکم.
قوله: لا یحب الله الْجهْر بالسوء من الْقوْل إلا منْ ظلم این آیت رخصت است مظلوم را که از دست ظالم بنالد، و از وى شکایت کند. یعنى که وى را در آن تشکى بزهاى نباشد، که تشفى خود در آن مىبیند. اگر سخن بد گوید آن مظلوم، یا دعائى بد کند بر وى، او را رخصت هست. گفتهاند: این بمهمان داشتن فرو آمد.
میگوید: سخن بد گفتن در گله کردن از هیچکس پسندیده نیست، و خداى دوست ندارد، مگر از کسى که گله کند از میزبان بد، که کسى بمهمان وى شود و او را مهمانى نکند، یا کند و نیکو ندارد.
مصطفى (ص) گفت: «حق الضیف ثلاثة، فما کان بعد ذلک فهو صدقة».
و قال (ص) «: من کان یومن بالله و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه».
میگوید: در عهد رسول خدا مهمانى بقومى فرو آمد، و او را نیک نداشتند، و مهمانى نکردند.
پس آن مرد برفت و از ایشان شکایت کرد. این آیت بشأن وى و رخصت وى را فرو آمد.
عبد الرحمن زید گفت: این در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که کسى وى را دشنام داد اندر مکه. ابو بکر خاموش میبود، تا آن مرد فراوان بگفت.
پس ابو بکر یک بار جواب داد. رسول خدا (ص) حاضر بود و برخاست، پس این آیت فرو آمد که إلا منْ ظلم. میگوید که: کسى که وى را بدى گویند، وى را رسد که داد خود طلب کند، و مثل آن باز گوید با وى، و بر وى حرج نباشد.
و سبب برخاستن رسول (ص) آنست که ابو هریرة گفت: سب رجل أبا بکر، و رسول الله جالس، فسکت النبی (ص)، و سکت ابو بکر. فلما سکت الرجل تکلم ابو بکر. فقام النبی (ص)، فادرکه ابو بکر، فقال یا رسول الله سبنى و سکت، فلما تکلمت قمت؟ فقال النبی (ص): «یا أبا بکر! ان الملک کان یرد علیه، فلما تکلمت وقع الشیطان، فکرهت ان اقعد. ثم قال رسول الله (ص): «ثلاث کلهن حق، ما من عبد یظلم مظلمة فیغضى علیها ابتغاء وجه الله، الا زاده الله عزا، و ما فتح عبد باب مسئلة یرید بها کثرة الا زاده الله».
قوله تعالى: إلا منْ ظلم «الا» بمعنى لکن است، و سخن مستأنف است، که سخن در بالسوء من الْقوْل تمام شد. میگوید که: خداى دوست ندارد که کسى را بد گوید. همانست که جاى دیگر گفت: و قولوا للناس حسْنا. آن گه گفت: لکن مظلوم اگر شکایت کند از ظالم، او را رسد که شکایت کند، و آن گه در آن شکایت تعدى نه روا باشد، که رب العزة گفت: و کان الله سمیعا علیما یعنى: سمیعا لقول المظلوم، علیما بما یضمر. این چون تهدیدى است مظلوم را اگر اندازه در گذارد، و بیش از قدر رخصت گوید. اگر کسى گوید: سخن بد گفتن نه در جهر پسندیده است نه در اسرار. پس تخصیص جهر درین آیت چه معنى دارد؟ جواب آنست که این قضیت حال آن کس است که آیت بوى فرو آمد، که بجهر گفت.
این هم چنان است که جاى دیگر گفت: إذا ضربْتمْ فی سبیل الله فتبینوا. این تبین در سفر و حضر هر دو واجب است، اما در سفر فرو آمد، ازین جهت بسفر مخصوص کرد، اما سفر تنبیه میکند بر حضر، همچنین جهر تنبیه میکند بر اسرار.
قوله: إنْ تبْدوا خیْرا میگوید: اگر عملى از اعمال بر آشکارا کنید آن را یکى ده نویسند، چنان که گفت: منْ جاء بالْحسنة فله عشْر أمْثالها، أوْ تخْفوه یا پنهان در دل دارید، یعنى: که نیت کنید، و همت دارید، اما بعمل نکنید، آن را یکى یکى نویسند، أوْ تعْفوا عنْ سوء یا بدى از برادر مسلمان بتو رسد، و تو از وى درگذارى، و عفو کنى، فإن الله کان عفوا قدیرا خداى در گذارنده گناهان بندگانست، و تواناست که ایشان را ثواب نیکو دهد، یعنى که اگر تو از برادر مسلمان درگذارى خداى اولیتر و سزاوارتر که گناهان تو درگذارد. إن الذین یکْفرون بالله و رسله کلبى و مقاتل گفتند: این در شأن جهودان آمد، و از ایشان عامر بن مخلد است و یزید بن زید که به عیسى کافر شدند، و بکتاب وى انجیل، و همچنین به محمد (ص) کافر شدند و به قرآن. عطا گفت: در شأن بنى قریظه و نضیر و بنى قینقاع آمد. رب العزة گفت: مىخواهند اینان که به الله ایمان آرند، و برسولان وى کافر شوند، یا میخواهند که ببعضى رسولان ایمان آرند و ببعضى کافر شوند. قتاده گفت: جهودان و ترسایاناند، اما جهودان به موسى ایمان آوردند، و به تورات و به عیسى و کتاب وى انجیل کافر شدند. و ترسایان بعیسى و بانجیل ایمان آوردند، اما به محمد و به قرآن کافر شدند، الله گفت: مىخواهند میان کفر و میان ایمان راهى نهند، و دینى سازند، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان کافرانند بدرستى، و هیچ شک نیست در کفر ایشان، و عذاب دوزخ مآل و مرجع ایشان. فذلک قوله: أولئک هم الْکافرون حقا و أعْتدْنا للْکافرین عذابا مهینا. آن گه ذکر مومنان کرد از امت محمد، که بهمه پیغامبران و بهمه کتب ایمان آوردند، گفت: و الذین آمنوا بالله و رسله و لمْ یفرقوا بیْن أحد منْهمْ، و بیان این در آن آیت است که گفت: قلْ آمنا بالله و ما أنْزل علیْنا الآیة. و چنان که کافران را صفت کرد، و عقوبت ایشان بر پى آن داشت مومنانرا صفت کرد، و ثواب ایشان بر عقب گفت: أولئک سوْف یوْتیهمْ أجورهمْ یعنى: بایمانهم. یوْتیهمْ بیا حفص خواند و یعقوب، بروایت ولید حسان، و این همچنانست که گفت: و سوْف یوْت الله الْموْمنین أجْرا عظیما. جاى دیگر گفت: فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفیهمْ أجورهمْ. باقى قراء نوتیهم، بنون خوانند، و این همچنانست که گفت: و آتیْناه أجْره فی الدنْیا و فآتیْنا الذین آمنوا منْهمْ أجْرهمْ. و کان الله غفورا لذنوبهم، رحیما بهم.
قوله: یسْئلک أهْل الْکتاب جهوداناند، کعب اشرف و فنحاص بن عازورا که از رسول خدا درخواستند تا ایشان را على الخصوص بیرون آز قرآن بزبان عبرى کتابى فرو آرد از آسمان، بیک بار، نه پاره پاره و آیت آیت، هم بر مثال تورات که بیک بار فرو فرستادند به موسى. رب العزة گفت: یا محمد ازین بزرگتر، از موسى درخواستند که: أرنا الله جهْرة. اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که: قالوا جهرة: ارنا الله، بآشکارا و صریح گفتند که خداى را عز و جل بما نماى. قول دیگر آنست که الله را و اما نماى، تا آشکارا وى را بینیم، و در وى نگریم. فأخذتْهم الصاعقة بظلْمهمْ صاعقه صیحه سخت است که بایشان رسید، و هم بر جاى بمردند.
گویند: صیحه جبرئیل بود. همانست که در سورة البقرة گفت: فأخذتْکم الصاعقة و أنْتمْ تنْظرون جاى دیگر گفت: صاعقة مثْل صاعقة عاد و ثمود. و گفتهاند که: صاعقه آتشى بود که از میغ بیفتاد، و ایشان را بسوخت. همانست که گفت: و یرْسل الصواعق فیصیب بها منْ یشاء. و در قرآن صعق است بمعنى مرگ، که در آن عذاب باشد، چنان که گفت: أنْذرْتکمْ صاعقة مثْل صاعقة عاد و ثمود.
همانست که آنجا گفت: فأخذتْهم الصاعقة و همْ ینْظرون. و صعق است بمعنى مرگ باجل، که در آن عذاب نبود. و ذلک فى قوله: و نفخ فی الصور فصعق منْ فی السماوات و منْ فی الْأرْض. یعنى: فمات من فى السماوات و من فى الأرض بالآجال عند النفخة الأولى.
ثم اتخذوا الْعجْل پس گوساله را بخدایى گرفتند، یعنى ایشان که با هارون بودند پس رفتن موسى بمناجات، منْ بعْد ما جاءتْهم الْبینات پس آنکه فرعون را غرقه کردند بر سر آب، و ملک ازو ستده، و ایشان را داده. و گفتهاند: بینات آن نه چیز است که قرآن بدان آمده، و هى الید و العصا و الحجر و البحر و الطوفان و الجراد و القمل و الصفادع و الدم. و این هر یکى را شرحى است، بجاى خویش گفته شود ان شاء الله تعالى.
فعفوْنا عنْ ذلک میگوید: آن همه عفو کردیم از ایشان، و فرو گذاشتیم.
و آتیْنا موسى سلْطانا مبینا اى حجة بینة، قوى بها على من ناوأه، و هى الید و العصا.
و رفعْنا فوْقهم الطور بمیثاقهمْ و بر سر ایشان طور بداشتیم، و آن آن بود که ایشان شریعت تورات مىنپذیرفتند، و از ایشان پیمان گرفته بودند که هر گه که کتاب آرند بایشان، بپذیرند، و بآن کار کنند. رب العزة جبرئیل را فرمود تا کوه بر سر ایشان بداشت، تا شریعت تورات قبول کردند و آن پیمان از ایشان واخواستند.
و قلْنا لهم ادْخلوا الْباب سجدا این باب حطه است که در سورة البقرة شرح آن دادیم سجدا یعنى پشت خم داده، چون راکع که بسجود خواهد شد.
و قلْنا لهمْ لا تعْدوا فی السبْت اى لا تعتدوا باقتناص السمک فیه. ورش از نافع: «لا تعدوا» خوانده، بفتح عین و تشدید دال، و اصل آن لا تعتدوا است. «تا» در دال مدغم کردند، تقارب را، و حرکتش نقل با عین کردند، تا مفتوح گشت. و قالون و اسماعیل هر دو از نافع: «لا تعدوا» خوانند بسکون عین و تشدید دال، و مرادهم لا تعتدوا است، «تا» در دال مدغم کردند، لکن حرکتش با عین ندادند، بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش، و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند، میگویند: ما قبل مدغم چون ساکن باشد جائز نبود، که آن گه دو ساکن مجتمع شوند، الا اگر ساکن الف بود که حرف مد است نحو: دابة و شابة و حاقة و طامة، زیرا که مد بجاى حرکت است. اما ایشان که روا داشتند گفتند: این همچنانست که ثوب بکر، و حبیب بکر، که روا بود که آن را مدغم کنند، گویند: ثوب بکر و حبیب بکر، چون روا است که واو و یا، گر چه هر دو حرف لیناند، با نقصان مد که در ایشانست با الف که تمام مد است درین باب مانند کنند، تا دو ساکن که اول آن نه الف باشد و ثانى آن مدغم بود مجتمع شود. همچنین این معنى در «تعد و» و «یخصمون» و امثال آن، مع عدم المد روا بود. باقى «لا تعدوا» خوانند با سکون عین و تخفیف دال، و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت: إذْ یعْدون فی السبْت، و این از: عدا یعدو است، و حجت این قراءت آنست که گفت: فمن ابْتغى وراء ذلک فأولئک هم العادون. و حجت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت: و لقدْ علمْتم الذین اعْتدوْا منْکمْ فی السبْت.
و أخذْنا منْهمْ میثاقا غلیظا اى عهدا موکدا فى النبی (ص). فبما نقْضهمْ میثاقهمْ این «ما» صلت است، هم چنان که: فبما رحْمة من الله اى فبرحمة من الله. و عما قلیل اى عن قلیل. فبما نقْضهمْ این بنقضهم میثاقهم الذى اخذهم الله علیهم. میگوید: بشکستن ایشان آن پیمان را که الله بر ایشان گرفت در تورات، و بکافر شدن ایشان بسخنان حق، یعنى به قرآن و به انجیل، که جهودان بهر دو کافر شدند، و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق، که ایشان بروزى در هفتاد پیغامبر بکشتند.
و قوْلهمْ قلوبنا غلْف گفتهاند که اینجا مضمرى است، و سخن بدان تمام است، و مضمر آنست که: لعناهم. میگوید: بآن نقض پیمان و بآن کفر و آن قتل و آن قول، ایشان را لعنت کردیم، و از درگاه خود براندیم. و گفتهاند: تمامى سخن آنجاست که گفت: حرمْنا علیْهمْ طیبات أحلتْ لهمْ، و روا باشد که تمامى آنجا است که گفت: بلْ طبع الله علیْها بکفْرهمْ، و معنى آن باشد که باین فعلها که کردند خداى تعالى مهر بر دل ایشان نهاد تا هیچ پند نپذیرند، و سخن حق در آن نشود. و گفتهاند: جهودان بآنچه گفتند: قلوبنا غلْف، خود را چون عذرى میساختند، یعنى که دلهاى ما بسته است، آنچه تو مىگویى بآن نمیرسد. رب العالمین گفت: نه چنانست که ایشان میگویند، که آن پوشش که بر دل ایشانست نه عذر است ایشان را، و این سخن آنست که از ایشان راست است، اما معذور شمردن خود را بآن ناراست است، هم چنان که کافران گفتند: ما نفْقه کثیرا مما تقول، و الله گفت کافران را: لا یفْقهون، و گفتند: فی آذاننا وقْر، و الله گفت: فی آذانهمْ وقْر، و گفتند: قلوبنا فی أکنة... و منْ بیْننا و بیْنک حجاب، و خداى گفت: جعلْنا بیْنک و بیْن الذین لا یوْمنون بالْآخرة حجابا مسْتورا، ختم الله على قلوبهمْ و على سمْعهمْ و على أبْصارهمْ غشاوة، اما الله آن بر ایشان از آن رد کرد که ایشان آن خود را عذرى میدانستند، خداى آن عذر ایشان رد کرد، هم چنان که گفت: سیقول الذین أشْرکوا لوْ شاء الله ما أشْرکْنا، و الله گفت: لوْ شاء الله ما أشْرکوا. الله آن بر ایشان رد کرد از بهر آنکه خود را در آن معذور میدیدند، و هم ازین بابست: أ نطْعم منْ لوْ یشاء الله أطْعمه؟ و الله گفت: و هو یطْعم و لا یطْعم. ایشان خود را در آن بخل مىمعذور داشتند، الله آن بر ایشان رد کرد. این همچنانست: بلْ طبع الله علیْها بکفْرهمْ بلکه الله مهر بر آن دلها نهاد، تا ایمان نیارند مگر اندکى، و آن اندکى عبد الله سلام است و اصحاب وى.
و بکفْرهمْ این معطوفست بر اول آیت یعنى: فبنقضهم و کفرهم، و این کفر است به عیسى. و قوْلهمْ على مرْیم بهْتانا عظیما بهتان عظیم آنست که بر مریم دروغ گفتند، و وى را قذف کردند به یوسف بن یعقوب بن مانان. و این یوسف ابن عم مریم بود، و او را بزنى میخواست، ازین جهت او را بوى قذف کردند. گفتهاند که عیسى بر قومى رسید از آن جهودان، و ایشان با یکدیگر گفتند: قد جاءکم الساحر بن الساحرة. آن سخن بگوش عیسى رسید، عیسى گفت: اللهم العن من سبنى و سب والدتى، و در آن حال رب العالمین ایشان را مسخ کرد، صورتشان بگردانید، همه خوکان گشتند.
و قوْلهمْ إنا قتلْنا الْمسیح عیسى ابْن مرْیم ایشان عیسى را مسیحا میخواندند.
عیسى ابْن مرْیم، سخن اینجا تمام شد، پس بر سبیل مدح گفت: رسول الله، و ما قتلوه و ما صلبوه عیسى که رسول خداست او را نکشتهاند و بردار نکردهاند.
و لکنْ شبه لهمْ اى القى شبه عیسى على غیره، حتى ظنوا لما راوه انه المسیح.
و سبب آن بود که چون عیسى آن دعا کرد، تا الله صورت ایشان صورت خوکان کرد، جهودان بترسیدند از دعاء وى، همه بهم آمدند و اتفاق کردند، و او را در خانهاى محبوس کردند، تا وى را بکشند. یک قول آنست که عیسى اصحاب خود را گفت: کیست که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و او را بکشند، یا بردار کنند، و آن گه در بهشت شود؟ یکى از حواریان گفت: من بدین رضا دادم، و خود را فداء تو کردم. الله تعالى ماننده صورت عیسى بر وى افکند، تا او را بردار کردند، و عیسى را بر آسمان برد. قول دیگر آنست که: مردى از آن جهودان نام وى ططیانوس، در پیش وى رفت بقصد قتل وى. الله تعالى عیسى را از روزن خانه بآسمان برد، و شبه عیسى بر آن مرد افکند. جهودان در شدند، و وى را دیدند بصورت عیسى، و او را بکشتند. مقاتل گفت: جهودان مردى را بر عیسى گماشته بودند، و وى را رقیب بود، و در همه حال با وى بودى. عیسى بر کوه شد، فریشته آمد، و دو بازوى وى بگرفت، و بآسمان برد. رب العالمین شبه عیسى بر آن رقیب افکند، پس جهودان او را دیدند، پنداشتند که عیسى است، وى میگفت: من نه عیسى ام، او را براست نداشتند، و بکشتند. پس چون او را کشته بودند صورت وى بر صورت عیسى دیدند، اما جسد وى نه جسد عیسى بود. ایشان گفتند: الوجه وجه عیسى و الجسد جسد غیره.
پس مختلف شدند. قومى گفتند: این عیسى است، قومى گفتند: نیست. اینست که الله گفت: و إن الذین اخْتلفوا فیه لفی شک منْه اى من قتله. سدى گفت: اختلاف ایشان در عیسى آنست که گفتند: ان کان هذا عیسى فاین صاحبنا؟ و ان کان هذا صاحبنا فاین عیسى؟ و گفتهاند: این اختلاف اختلاف ترسایان است در وى، که بسه گروه شدند در عیسى: گروهى گفتند: انباز است. گروهى گفتند: الله است. گروهى گفتند: پسر است. ما لهمْ به منْ علْم یعنى: ما لهم بعیسى من علم، قتل او لم یقتل. میگوید: ایشان را بحال عیسى علم نیست، که او را کشتند یا نکشتند.
إلا اتباع الظن لکن گمان میبرند و بر پى گمان خود ایستادهاند. و ما قتلوه یقینا معنى آنست که ایشان یقین نهاند که عیسى است که وى را کشتهاند. معنى دیگر گفتهاند: و ما قتلوه یقینا کار عیسى و ناپیدا شدن وى را از زمین معلوم نکردهاند نیک، و بآن نرسیدهاند به بىگمانى، و این از آن بابست که گویند: قلت هذا الدواء فى هذا الماء. پارسى گویان گویند: فلان در کارى شود تا خون از آن بچکد. باین قول: و ما قتلوه این «ها» با علم شود. تقول العرب: قتلت الشىء علما، اذا استقصى النظر فیه حتى علم علما تاما.
قول عطا درین آیت آنست که: عیسى نزدیک پیر زنى فرو آمد، و از وى مهمانى خواست. پیر زن گفت: پادشاه ما مردى را طلب مىکند برین صفت که تویى، و من ترا مهمانى کنم، اما ترا از پادشاه پنهان نکنم. عیسى گفت: حال من از پادشاه بپوش، و مرا پنهان دار، تا ترا دعائى کنم بهر چه ترا مراد است، که ناچار راست آید. پیر زن گفت: مرا پسرى غایب است، از خدا بخواه تا وى را با من رساند. عیسى دعا کرد، و پسر آن ساعت در رسید. عیسى آن پیر زن را گفت که: پسر را از من خبر مده، و حال من از وى بپوش. پیر زن خلاف آن کرد، پسر خویش را گفت: مهمانى بمن فرو آمده است، و با من گفت که وى را از پادشاه آمن دارم، و نسپارم. پسر گفت: کجا است آن مرد؟ گفت: در خزانه گریخته است. آن پسر در خزانه رفت.
و عیسى را گفت: قم الى الملک، خیز تا بر پادشاه رویم که ترا میخواند. عیسى گفت: چنین مکن، و حق ضیافت باطل مگردان تا هر چه ترا مراد است بتو دهم.
بسخریت گفت که: من میخواهم که پادشاه دختر بزنى بمن دهد. عیسى گفت: رو جامه در پوش، و بر پادشاه رو، بگو: آمدم که دختر بزنى بمن دهى. پسر رفت و همچنین کرد، و او را گرفتند و زدند و مجروح کردند. باز آمد، و عیسى را گفت بخشم که: مرا فرستادى تا مرا زدند، و مجروح کردند. خیز تا رویم پیش پادشاه. عیسى دست بآن جراحتها فرو آورد همه نیک شد، و بحال صحت باز آمد.
دیگر باره آن غلام پیش پادشاه شد، پادشاه او را دید، و آن جراحتها هیچ بر وى نمانده، از آن حال بترسید، گفت: تو آمدهاى تا دخترم بزنى بخواهى؟ گفت: آرى. گفت: ترا این مراد بدهم اگر این خانه پر از زر کنى. آن غلام رفت، و آن قصه با عیسى بگفت. عیسى دعا کرد، و آن خانه پر از زر شد. پس عیسى از آنجا بیرون شد. غلام بدانست که آنجا حقیقتى است، همه فرو گذاشت، و از پى وى برفت، گفت: صحبت تو بهیچ چیز بندهم. عیسى گفت: من ترسم که این پادشاه بما در رسد، و قصد قتل من کند، هر کس که رضا دهد بر آنکه هیئت و صورت من بر وى افکنند، تا وى را بکشند، بهشت او راست. غلام گفت: آن کس من باشم، و بر آن رضا دادم. رب العزة شبه عیسى بر آن پسر عجوز افکند، تا وى را بگرفتند، و بردار کردند. و عیسى را بآسمان بردند، بر کوهى از کوههاى بیت المقدس، در ماه رمضان شب قدر، و سن وى بسى و سه سال رسیده، و سه سال از مدت نبوت وى گذشت. وهب بن منبه گفت: چون وحى بوى آمد سى ساله بود. و گفتهاند: وى بر آسمان چون فریشتگان پر دارد، و نور دارد، و شهوت طعام و شراب از وى واستده، و با فریشتگان گرد عرش میپرد، هم انس است و هم ملکى، هم آسمانى و هم زمینى.
و کان الله عزیزا اى: منیعا حین منع عیسى من القتل. حکیما فى تدبیره فیما فعل بعبده من النجاة. قالوا: و ترک عیسى بعد رفعه الى السماء خفین و مدرعة و وسادة.